تاريخ اسلام نشانگر آن است كه افراد بسياري به خاطر دستيابي به قدرت و يا به خاطر هدف شخصي خاصي از عنوان مقدس «مهدي موعود» سوء استفاده كرده اند، اين سوء استفاده از همان قرن اول هجرت آغاز شد و در دورة خلافت عباسيان (از سال 132 هجري قمري به بعد) به اوج خود رسيد. البته اين موضوع نه تنها به اصل مطلب و قيام با شكوه حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه آسيبي نمي­رساند، بلكه بيانگر اصالت و واقعيت آن است، چرا كه اوصاف ، ويژگي­ها و نشانه­هاي ظهور آن حضرت، و دست آوردهاي ممتاز انقلاب جهاني او در همه ابعاد كمالات انساني آن چنان از نظر آيات و روايات روشن است، كه همة اين افرادي كه ادّعاي مهدويّت يا بابيّت كرده­اند، به يك صد هزارم، اين امتيازات و نشانه­ها دست نيافته­اند، بلكه به عكس به فساد و انحراف دامن زده و بر نابساماني­ها افزوده­اند.

از آنجا كه مسألة مهدي موعود و قيام و انقلاب جهاني او، و اين كه او پس از ظهور، سراسر جهان را كه پر از ظلم و جور شده، پر از عدل و داد مي­كند، به طور مكرّر از زبان پيامبر اسلام صلي الله و عليه و آله و حضرت علي عليه­السلام و همه امامان عليهم­السلام ذكر شده و از امور قطعي انكار ناپذير است. از همان قرن اوّل ، سوء استفاده از اين نام و ادعاي دروغين مهدويت آغاز شد يعني عدّه­اي خود را همان مهدي موعود دانسته ، و يا جمعيتي به مهدي موعود بودن شخصي اعتقاد پيدا كردند، با اين كه آن شخص چنين ادّعايي را نداشت، بلكه آن را انكار مي­كرد.

يكي از انگيزه­هاي پديد آمدن اين دين سازان اين بود كه آنها تصوّر مي­كردند بايد به دنبال هر دورة ظلم و طغيان بي حد و مرز، رادمرد نجات بخشي بيايد و مردم را از يوغ ستم­ها نجات بخشد، مثلاً مردم مسلمان از ظلم بني­اميّه ، سپس بني عباس و ... به ستوه آمده بودند، و از مهدي موعود كه در روايات به عنوان مصلح كل و منجي جهان بشريّت ياد شده، تصويري عالي در ذهن داشتند، از اين رو زمينه براي پذيرش مهدي موعود، فراهم بود، بر همين اساس رندان سودجود از اين زمينة موجود، سوء استفاده كرده و به اغفال مردم پرداختند، و يا احياناً از روي نا­آگاهي به قصد قربت دست به اين كار مي­زدند به اين اميد كه خود را از ساية شوم و هولناك ظلم و ستم طاغوت­ها، نجات دهند، ولي در تشخيص مهدي موعود حقيقي، خطا مي­كردند. به هر روي بر اثر انگيزه­هاي گوناگون، از اعتقاد و احساسات پاك مردم سوء استفاده كرده، و گروه­هايي به دنبال مهدي­هاي ساختگي پديدار شدند.

نمونه­­هايي از مدعيان دروغين مهدويت

از جمله كسانيكه به دروغ ادّعاي بابيّت و نيابت خاصّه نموده­اند مي­توان از:
ابو محمّد حسن شريعي نام برد.
او نخستين كسي است كه به دروغ و افترا ادّعاي بابيّت و سفارت از جانب امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) كرد.
جماعتي از علماء از ابو محمّد تلعكبري از ابوعلي ابن همام نقل كرده اند كه: كنيه شريعي، ابو محمّد بود. تلعكبري گفت: گمان دارم نام وي حسن بود. او از اصحاب امام علي النّقي و بعد از آن حضرت، از ياران امام حسن عسكري عليهما­السلام بشمار مي آمد. او اوّل كسي است كه مدّعي مقامي شد كه خداوند براي او قرار نداده و شايستة آن هم نبود و نيز نخستين كسي است كه در اين خصوص بر خدا و حجّتهاي پروردگار دروغ بست و چيزهائي به آنان نسبت داد كه شايستة مقام والاي آنان نبود و آنها از آن بيزار بودند، از اينرو شيعيان هم او را ملعون دانسته و از وي دوري جستند و توقيعي از امام زمان (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) در خصوص لعن او و دوري از وي از ناحية مقدّسة آن حضرت بيرون آمد. ابو محمّد تلعكبري گفت: بعد از آن عقيدة به كفر و الحاد از او آشكار گشت.[1]
همچنين «ابو محمّد عبيدالله مهدي» در نيمة دوّم قرن سوّم شروع به دعوت نمود، در سال 297 هجري با كمك يارانش به حكومت رسيد. خود را امير­المؤمنين خواند و شهر «مهديّه» را در شمال آفريقا ساخت، وي پايه گذار حكومت «فاطميين» در آفريقاي شمالي است كه تا اواخر قرن پنجم ادامه داشت و در سال 344 هجري قمري وقات يافت.
و نيز «محمّد بن عبدالله بن تومرت» كه در نيمة اوّل قرن ششم در آفريقا قيام نمود، مريدان او بنام «الموحّدين» مشهور شدند، او رسماً خود را «مهدي موعود» مي خواند و كتاب «تنقيح الموطأ» در اصلاح و تكميل كتاب «موطأ مالك بن انس» نگاشت. او مردي بود كه از هر وسيله براي پيشرفت خود استفاده مي­كرد، سرانجام به فرمانروائي مراكش و برخي نواحي شمال آفريقا رسيد. جانشينانش حدود يك قرن بر شمال آفريقا و قسمتي از « اسپانيا» حكومت داشتند.
« مهدي كُرد»(Mehdi kord) يكي ديگر از مدّعيان مهدويّت است. در قرن 11 زمان «سلطان محمّد چهارم» پادشاه عثماني، جواني يهودي بنام اسحاق (Eshaqh) خود را منجي يهود خواند ، عدّه­اي از يهوديان اطرافش را گرفتند.
در همين وقت پسر يكي از شيوخ كردستان خود را «مهدي اسلامي» (Mehdi Islami) خواند و چندين هزار كُرد را به دور خود جمع نمود.
به دستور سلطان عثماني هر دو را گرفته به دربار فرستادند، آنها با ديدن عظمت دستگاه توبه كردند و از نديمان او شدند.
همچنين «ميرزا غلام احمد قادياني» كه از اهالي «قاديان» بخشي از «ايالت پنجاب»‌هند است ادّعاي مهدويّت نمود.
او در سال 1250 به دنيا آمد، پس از تحصيل در نزد استاد و مدّتي خدمت در دستگاه انگليسيها خود را «مجدّد اسلام در قرن 14» ناميد، (آن زمان هندوستان مستعمرة انگلستان بود) كتاب «براهين احمديه» را در آخرين سالهاي قرن 13 تأليف نمود، سپس خود را مهدي موعود و مسيح معهود خواند.
وي حدود هشتاد كتاب و رساله نوشت. از جمله نوشته­هايش «البشري»، «سرّالخلافه» ، «ازاله الأوهام» و «‌المواهب الفيوضات» را مي­توان نام برد.
از اصول فكريش كه در كتاب «ترياق القلوب» نوشتة خودش آورده:«اطاعت كامل از حكومت انگليس و منع مبارزه و جهاد مردم هند براي آزادي و استقلال است». او در سال 1326 هـ .ق درگذشت و در قاديان به خاك سپرده شد.
«محمّد بن احمد بن عبدالله سوداني» نيز از جمله مدّعيان مهدويّت است.
او در آغاز جواني جزو دراويش بود، تظاهر به زهد و تقوي مي كرد ولي به عللي از ميان دراويش به خواري و خفّت رانده شد، همين براي او عقده و انگيزة داعية مهدويّت گرديد. او در زماني اين ادّعا را سرداد كه محيط آشفته و فشار حكّام ستمگر انگليسي و مصري مردم سودان را مستعدّ انقلاب كرده بود.
لغو سريع بردگي، اقتصاد آنجا را ناتوان و فلج ساخته بود، اين بود كه به محض نداي قائميّت او، در آغاز قرن 14 در مدّت كوتاهي عامّة مردم سودان به دورش جمع شدند، با عمّال حكومت انگليس و پادشاهان مصر مبارزه كرد. در غالب، آنها پيروز شدند و جمعي از افسران ارشد انگليسي از قبيل «كلنل هيكس» (Kolonel Hiks) و «ژنرال گردن»(Gorden) را با سپاهيانش به قتل رسانيد. مثلاً در جنگ با «هيكس» از 11 هزار سرباز 300 نفر زخمي و نيمه جان براي «هيكس» باقي گذارد.
او و مريدانش كه «درويشان» نام داشتند تمام سودان را تصرّف كردند و دولت «گلادستون» (Gladestun) را سخت به زحمت انداختند ولي در اوج پيروزي، اجل گريبانش ا گرفت و پس از تب شديدي از دنيا رفت.
وي بساط مهدويّت خود را به تقليد از دوران رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ترتيب داد: همسرش را عايشه امّ المؤمنين نام نهاد و به اطرافيانش لقب ابوبكر، عمر، حسّان بن ثابت و خالد بن وليد بخشيد.
پس از او جانشينش از نيروي انگليس شكست خورد و دوباره سودان به دست انگليس افتاد. انگليسيها از شدّت خشم جسد «محمّد احمد» را از قبر بيرون آورده و جمجمه­اش را به انگلستان فرستادند. بعضي مي­گويند هنوز جمجمه­اش در موزة بريتانيا موجود است.
افراد ديگري نيز همچون «علي محمّد شيرازي»، «سيّد محمّد جونپوري هندي»، «محمّد حسين مشهدي» و «محمّد بن علي سنوسي» مدّعي مهدويّت شده­اند. عوامل مختلفي كه باعث اين معني (‌ادّعاي مهدويّت) شده­اند. عوامل مختلفي كه باعث اين معني (ادّعاي مهدويّت) شده است، اكثر نتيجه دسيسه­هاي سياسي بوده، يا اينكه، مدّْيان مي­خواسته­اند از عقيدة مردم سوء استفاده كنند و زمام حكومت را در دست بگيرند و يا عوامل بيگانه بوده­اند كه از اين طريق اطّلاعات لازم را از كشورها تهيّه مي­كردند و يا مي­خواسته­اند بدين وسيله حاكم شوند و منافع بدست آورند.
بايد دانست كه طرفداران يا تحريك كنندگان اين افراد براي آنها رواياتي نيز جعل كرده­اند تا در نظر مردم عمل آنها را مطابق روايات بنمايند.
يا كارهائي را انجام داده­اند كه با روايات رسيده در مورد مهدي (عجّل الله تعالي فرجه الشّريف) مطابقت كند. مثلاً «ابن تومرت» (Ibn_ e_ tumert) كه نامش      «امغار» (Amghar) بود، آن را به «محمّد » تغيير داد و «محمّد احمد» تقليدي از زمان رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را ايجاد كرد، «مهدي بنگالي» (Mehdi Bangali) به مكّه رفت تا از آنجا دعوت خود را آغاز كند و «علي محمّد شيرازي» به «ملاّ حسين بشروئي» دستور داد تا با پرچمهاي سياه از خراسان حركت كند و « قدوس» چون به مقبرة شيخ طبرسي قدس سّره رسيد پشت به آن داده آيه : «بقيّة الله خيرُ لكم...» را خواند.[2]

سيّد علي محمد باب و مسلك بابيّت

مسلك بابيگري در قرن سيزدهم قمري (نوزدهم ميلادي) توسط فردي به نام سيد علي محمد پديد آمد. وي در اول محرم سال 1325 يا 1236 (1820 ميلادي) در شيراز متولد شد و در بيست و هفتم شعبان سال 1266 در تبريز به جرم ارتداد به دار آويخته شد.
بابيه او را «‌حضرت اعلي» و « نقطه اولي» لقب داده اند. وي تحصيل ابتدايي و آموزش اندكي عربي را در شيراز گذراند. سپس پنج سال در بوشهر اقامت گزيد و به تجارت ـ كه پيشه پدري او بودـ اشتغال داشت. در همان ايام كه نوجواني بيش نبود، دست به كارهاي غير متعارف مي­زد و به اوراد و طلسمات كه حرفه رمالان و افسونگران بود سخت علاقه­مند بود. در هواي بسيار گرم تابستان بوشهر هنگام بلندي آفتاب، بر بالاي بامي مي­ايستاد و براي تسخير آفتاب اوراد مي­خواند و حركات مرتاضان هندي را تقليد مي­كرد.
پس از بازگشت از بوشهر به شيراز، كار و كسب را رها كرد و براي كسب علم و سير و سياحت رهسپار عراق و حجاز گرديد و در كربلا در سلك شاگردان سيد محمد كاظم رشتي(1203-1259ق) درآمد. سيد كاظم رشتي كه از شاگردان شيخ احمد احسايي بود درباره ائمه طاهرين عليهم السلام افكار و عقايد غلو آميزي داشت و آنان را مظاهر تجسم يافته خدا يا خدايان مجسم مي­انگاشت و مي­گفت بايد در هر زماني يك نفر ميان امام زمان عجل الله تعالي فرجه و مردم باب و واسطه فيض روحاني باشد.
اين گونه عقايد توجه سيد علي محمد را به خود جلب كرد، و از مريدان خاص وي گرديد، و از همانجا بود كه فكر دعوي بابيت در ذهن او راه يافت. پس از فوت سيد كاظم رشتي، در سال 1260 ق سيد علي محمد نخست ادعاي ذكريت و بعد ادعاي بابيت( يعني باب علوم و معارف خدا و راه اتصال به مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه) و سپس ادعاي مهدويت نمود و به تدريج ادعاي ثبوت و شارعيت كرد و مدعي وحي و دين جديد گرديد، و بالأخره اين ادعا را به ادعاي نهايي ربوبيت و حلول الوهيت در خود پايان داد.

سرگذشت سيد باب پس از دعوي بابيت

در آغاز امر هيجده تن از شاگردان سيد كاظم رشتي كه نزد بابيان به حروف حي (ح8، ي10) مشهورند به باب ايمان آوردند، و هر كدام در نقطه­اي به تبليغ مسلك بابيگري پرداخته، جمعي را به آيين او درآوردند، خود باب نيز از عراق به مكه رفت و در آنجا دعوي مهدويت خود را آشكار ساخت. سپس به بوشهر بازگشت و در آنجا اقامت گزيد. فعاليت بابيان، علماي شيعه و نيز حكومت قاجار را نگران ساخت. از اين رو به دستور حكمران فارس، باب را از بوشهر به شيراز منتقل كردند، ولي او دست از فعاليتهاي تبليغي خود برنداشت، لذا به دستور حاكم شيراز مجلس مناظره­اي بين او و علماي شيعه ترتيب داده شد، و او از عقايد خود اظهار ندامت كرد. وي را به مسجد بردند و او در جمع مردم دعاوي خود را تكذيب و استغفار كرد. اما پس از چندي بار ديگر همان ادعا را تكرار و تبليغ مي كرد. از اين رو، او را دستگير و زنداني كردند، و پس از مدتي از شيراز به اصفهان منتقل گرديد و از آنجا وي را به آذربايجان بردند و در قلعه چهريق ـ نزديك ماكوـ زنداني كردند(1263 ق).
سپس از آنجا وي را به تبريز بردند و در حضور ناصر الدين ميرزا (وليعهد ناصر الدين شاه) در مجلس علما محاكمه كردند و سرانجام به جرم ارتداد از دين و افساد در ميان مؤمنين به دار آويخته شد(1266 ق).

تأليفات باب

نخستين تأليف وي كتابي است در تفسير سوره يوسف كه با بيان آن را «قيوم الاسماء» مي­خوانند. از ديگر كتابهاي مشهور او مجموعه الواح وي خطاب به علما و سلاطين و كتاب صحيفه بين الحرمين است كه بين مكه و مدينه نوشته شده است. «بيان» ، مشهورترين كتاب او به عربي و فارسي است. سبك تأليف او مخلوطي از عربي و فارسي است، و عربي نويسي او غالبا با موازين نحو و دستور زبان مطابقت ندارد.
نزد بابيان اين كتاب به صورت كتاب وحي و شريعت و احكام آسماني تلقي مي­شود. در باب چهارم از واحد ششم كتاب بيان آمده است: در چهار منطقه نبايد كسي جز بابي وجود داشته باشد: در فارس، خراسان، آذربايجان و مازندران، در باب هيجدهم از واحد هفتم آمده است: اگر كسي ديگري را محزون سازد، واجب است كه نوزده مثقال طلا به او بدهد، و اگر ندارد، نوزده مثقال نقره بدهد، در باب پانزدهم از واحد هشتم آمده است: بر هر كس از پيروان باب واجب است كه براي طلب اولاد ازدواج كند، اما اگر زن كسي باردار نشد، حلال است براي حامله شدن او از يكي از برادران بابي خود ياري بگيرد، نه از غير بابي، در باب چهارم از واحد هشتم آمده است: هر چيزي بهترين آن متعلق به نقطه (يعني خود باب) و توسط آن متعلق به حروف حي(هيجده تن ياران باب) بوده و پست ترين آن براي بقيه مردم است.

ميرزا حسينعلي بهاء و مسلك بهائيت

ميرزا حسينعلي در سال 1233 ق در دهكده اي از توابع نور مازندران متولد شد و در حوالي سال 1310ق در عكا در اثر بيماري درگذشت و در همانجا به خاك سپرده شد. تحصيلات مقدماتي و خواندن و نوشتن و مقداري عربي را ـ طبق سنت رايج زمان ـ آموخت. سپس به خدمت دولت در سمت منشيگري و ديوان درآمد، و پس از چندي به حلقات درويشان پيوست و مانند آنها زلف و گيسوي بلند گذاشت و لباس قلندري برتن كرد. با ظهور غوغاي باب، ميرزا حسينعلي و برادر ناتني­اش يحيي صبح ازل و تني چند از خاندانش به باب پيوستند، و پس از اعدام باب، يحيي صبح ازل دعوي جانشيني او را كرد.
ميرزا حسينعلي در آغاز تسليم او شد، اما پس از مدتي رقابت با برادر را آغاز كرد و نخست ادعاي «من يظهره اللهي» ـ كه در سخنان باب آمده بود كرد و به تدريج بر ادعاهاي خود افزود تا به ادعاي رسالت و شارعيت و حلول خدا در او رسيد و خود را الهيكل الاعلي ناميد(انا الهيكل الاعلي) و مدعي شد كه سيد علي محمد باب زمينه ساز و مبشر ظهور وي بوده است.
سفارتخانه هاي خارجي ـ خصوص روس ـ با صراحت از برادرش حمايت     مي­كردند و دولت را از تصميم شديد عليه آنها تهديد مي­كردند. سرانجام با فشار علماي اسلامي و مسلمانان ، حكومت وقت مجبور شد در سال 1269 ق آن دو را با جمعي از پيروان آنها به بغداد تبعيد كند. عراق در آن زمان ـ بسان بسياري از مناطق اسلامي ـ تحت حكومت مركزي عثماني اداره مي­شد.
پس از مدتي كه كشمكش ميان دو برادر بر سر رهبري بابيان و درگيري طرفداران آنان بالا گرفته بود، دولت عثماني هر دو را به دادگاه كشاند، و دادگاه حكم تبعيد آن دو را دو نقطه دور دست و جدا از هم صادر كرد، از اين رو، يحيي صبح ازل با خاندان و پيروانش به قبرس و حسينعلي بهاء و طرفدارانش به عكا در سرزمين فلسطين اسكان داده شدند، ولي تكفير و تبليغ عليه يكديگر را هرگز رها نكردند.
در اين ايام بود كه اطرافيان صبح ازل به فرقه «ازليه»  و پيروان ميرزا حسينعلي به فرقه «بهائيه» ناميده شدند و آنهايي كه به اين دو برادر ملحق نشدند، به نام قبلي «بابي» باقي ماندند. سرانجام در اين كشمكش ميرزا حسينعلي كه بيشتر مورد حمايت ايادي استعمار بود غلبه يافت و ازليه به دست فراموشي سپرده شدند.

عباس افندي و شوقي افندي

پس از مرگ ميرزا حسينعلي همه چيز راه فراموشي و سكوت پيش گرفت. بابي­ها كم­كم محو و فراموش مي­شدند، و بهايي­ها در حالت صبر و انتظار به سر مي­بردند، تا اينكه پسر ارشد ميرزا حسينعلي به نام عباس افندي كه عبدالبهاء لقب گرفت، به تجديد آن پرداخت. وي در سال 1844 م. متولد و در سال 1921م. به اروپا مسافرت كرد و به جاي روسيه به انگلستان و سپس آمريكا رابطه ويژه­اي برقرار كرد، و در جريان جنگ جهاني اول (1914) خدمات زيادي براي انگلستان انجام داد، و پس از پايان يافتن جنگ، به پاس اين خدمات، طي مراسمي لقب (sir) و نشان نايت هود (knight Hood) كه بزرگترين نشان خدمتگزاري به انگليس است، به وي اعطا شد، بدين صورت بهائيگري به عنوان ستون پنجم و يكي از ابزار سياست استعماري انگليس ـ و نيز آمريكا ـ مبدل شد. از پيروان عباس افندي به «بابيه بهائيه عباسيه» تعبير مي­شود. پس از مرگ عبدالبهاء رهبري بهائيان به دست شوقي افندي ـ نوه دختري ميرزا حسينعلي ـ افتاد كه تا سال 1957 م . ادامه يافت. پس از مرگ او، گروه نه نفري بيت العدل ـ كه مركز آن در حيفاي اسراييل قرار دارد ـ بهائيان و بهائيگري را اداره مي­كند، هر چند در واقع دستهاي مرموز استعمار دست­اندركاران بهائيت­اند.

نوشته­هاي ميرزا حسينعلي

در ميان نوشته­هايي كه از پراكنده گويي­هاي ميرزا حسينعلي بهاء جمع آوري شده، دو اثر از ديدگان بهاييان به گونه­اي به عنوان كتاب شريعت و وحي تلقي مي شود: يكي كتاب «ايقان» به زبان فارسي كه به گمان آنان در بغداد بر او وحي شده است، و ديگري كتاب «اقدس» به زبان عربي مخلوط و دست و پا شكسته كه مي­پندارند در عكا بر او نازل شده است (و يا خود كه تجسمي از خداوند بود بر خود نازل نمود!) . مكاتيب يا نوشته­هاي ديگر بي­محتوا به نامهاي كلمات مكنونه، هفت وادي، كتاب مبي، سؤال و جواب و امثال آن نيز به او نسبت داده شده است.

دعوي الوهيت ميرزا حسينعلي

در كتاب اقدس(ص 1) خود را منبع وحي و تجلي خدا معرفي كرده، مدعي  مي­شود كه خداوند خلقت و تدبير جهان را به او سپرده است، و در كتاب مبين   (ص 229) مي گويد: لا اله الا انا المسجون الفريد! و در كتاب ايام تسعه (ص 50) درباره روز تولد خود مي گويد:
« فيا حبذا هذا الفجر الذي فيه ولد من لم يلد و لم يولد» او در كتاب ادعيه محبوب (ص123) بهائيان در دعاي سحر مي خوانند: الهي تو را به حق ريش جنبانت قسم مي دهم...! در يكي از قصايد ميرزا حسينعلي آمده است: كل الالوه من رشح امري تالهت و كل الربوب من طفح حكمي تربت.

ادعاي نسخ شريعت اسلام

عقيده عمومي بهائيان اين است كه با ظهور باب و بهاء شريعت اسلام الغا گرديد و دوره رسالت محمد مصطفي صلي الله عليه و اله سپري شده است، و اين دوره، دوران زمامداري جمال اقدس الهي و آيين اوست. ولي بعد از او نيز خداوند بارها بر زمين هبوط و تجلي خواهد كرد، به اعتقاد آنان پس از حضرت محمد صلي الله عليه و آله نخست باب و پس از او حسينعلي بهاء به عنوان ظهور الهي به عالم آمدند و  لا­­اقل تا هزار سال ديگر ظهور الهي در عالم نخواهد بود.

عبادت و احكام در مسلك بهائيه

1ـ نماز در آيين بهايي نه ركعت است كه به صورت انفرادي در صبح و ظهر و شام بر هر بالغي واجب است. و قبله آنها شهر عكاست كه قبر ميرزا حسينعلي بهاء در آن واقع شده است، براي نماز وضو نيز لازم است، ولي اگر كسي آب براي وضو نداشته باشد، به جاي وضو پنج بار مي گويد: «بسم الله الاطهر الاطهر». و جز در نماز ميت، نماز جماعت ندارند.
2ـ روزه آنان يك ماه به مقدار نوزده روز است، زيرا در اصطلاح آنان هر ماه نوزده روز و هر سال نوزده ماه دارد و مجموع ايام سال 361 روز است. آخرين روز ماه روزه آنها مصادف با عيد نوروز است.
2ـ حج آنان زيارت خانه­اي است كه در شيراز سيد علي محمد باب در آن متولد شده، يا خانه­اي كه ميرزا حسين علي بهاء الله در مدت اقامت خود در عراق در آن زندگي مي­كرد، و براي آن وقت خاصي مقرر نشده است.
4- هر مرد فقط مي­تواند يك زن داشته باشد، در كتاب اقدس ازدواج با دو زن با رعايت عدالت جايز دانسته شده است. ولي عبدالبهاء در تفسير آن گفته است چون شرط عدالت هيچ گاه تحقق نمي­يابد، پس در واقع در ازدواج تعدد راه ندارد. و ازدواج با زن پدر حرام است و با دختر و خواهر و ساير اقربا جايز است.
5- تمام اشيا پاك است، حتي امثال بول و غائط و سگ و خوك و ...
6- در آيين بهائيت سهم ارث پسر و دختر مساوي است، چنانكه سن بلوغ آنها هم يكسان است (يعني پانزده سالگي).
7ـ مراكز مهم اجتماعات رسمي آنها يكي «حظيرة القدس» (در عشق آباد) و ديگري «مشرق الاذكار»
در نزديك شيكاگو (آمريكا) است.[3]

پي‌نوشتها:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] . مهدي موعود ص 697.
[2] . تلخيص تاريخ نبيل / صفحة 328، 360ـ موج انتظار ص 103.
[3] . به نقل از سايت خبرگزاري آيندة روشن.